---✧[]ازدواج اجباری![]✧---
P¹⁰
ات ویو
آماده شدم یه لباس مشکی رنگ پوشیدم ویه ارایش ملایم کردم و رفتم پیش رزی که باهم بریم بیرون....اول رفتیم شهر بازی وبعد رفتیم خرید کلی خرید کرده بودیم وداشتم برمیگشتم خونه ورزی همراهم نبود و نزدیک عمارتمون بودم که یادم افتاد قراربود ساعت ۸باجین حرف بزنم وای یادم رفته بود...سعی کروم خودمو سریع برسونم خونه جون فقط ۱۵مین دیگ تا ساعت هشت موندع بود...وبعد ۱۰مین رسیدم
م ات:عه سلام ات اومدی
:آره اره
م ات:چیشده چرا عجله داری
ات:هیچی
ودوباره ات ویو
سریع لباس عوض کردم ودست وصورتم رو شستم وگوشیمو برداشتم رفتم اتاقم که باجین حرف بزنم....کلی باهم حرف زدیم منم حواسم به زمان نبود که یهو فهمیدم دوساعت گذشته که مامانم اومد اتاق وگفت
م ات:ات بیا پایین غذا امادست
ات:باش
(پرش زمانی به صبح)
م ات:بیدارشو اتتت
ات:اَه یه روز افتضاح دیگ اصلا من نمیخوام مدرسه برم
م ات: پاشو زود باش
(ویو ۱۰مین بعد سر میز صبحونه)
ب ات:دخترمامروز من تورو میرسونم
ات:باشه بابا
ات ویو صبحونه رو خوردم وبابام منو رسوند مدرسه که دوباره......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۱۵لایک
۱۵کامنت
ات ویو
آماده شدم یه لباس مشکی رنگ پوشیدم ویه ارایش ملایم کردم و رفتم پیش رزی که باهم بریم بیرون....اول رفتیم شهر بازی وبعد رفتیم خرید کلی خرید کرده بودیم وداشتم برمیگشتم خونه ورزی همراهم نبود و نزدیک عمارتمون بودم که یادم افتاد قراربود ساعت ۸باجین حرف بزنم وای یادم رفته بود...سعی کروم خودمو سریع برسونم خونه جون فقط ۱۵مین دیگ تا ساعت هشت موندع بود...وبعد ۱۰مین رسیدم
م ات:عه سلام ات اومدی
:آره اره
م ات:چیشده چرا عجله داری
ات:هیچی
ودوباره ات ویو
سریع لباس عوض کردم ودست وصورتم رو شستم وگوشیمو برداشتم رفتم اتاقم که باجین حرف بزنم....کلی باهم حرف زدیم منم حواسم به زمان نبود که یهو فهمیدم دوساعت گذشته که مامانم اومد اتاق وگفت
م ات:ات بیا پایین غذا امادست
ات:باش
(پرش زمانی به صبح)
م ات:بیدارشو اتتت
ات:اَه یه روز افتضاح دیگ اصلا من نمیخوام مدرسه برم
م ات: پاشو زود باش
(ویو ۱۰مین بعد سر میز صبحونه)
ب ات:دخترمامروز من تورو میرسونم
ات:باشه بابا
ات ویو صبحونه رو خوردم وبابام منو رسوند مدرسه که دوباره......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۱۵لایک
۱۵کامنت
۱۲.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.